آبی آرامش

وبلاگ شخصی

آبی آرامش

وبلاگ شخصی

بال ندارد اما بی هیچ تردیدی هاله ای از نور چهره عزیزش را احاطه کرده است.آرام روی تخت دراز کشیده است.میدانم که درد دارد اما سعی می کند که خم به ابرو نیاورد تا مبادا من ناراحت بشوم.هر از گاهی که نگاهمان تلاقی می کند لبخند جان بخشی چهره اش را روشن میکند میگوید ببخش که امروز اسیرت کرده ام. خورد می شوم فرو می ریزم.دستش را میبوسم و میگویم مادر من پسرت هستم اگر این کوچکترین وظیفه را من انجام ندهم پس که باید انجام دهد؟ می گوید خسته هستی.هزار گرفتاری داری.حرفش را قطع می کنم میگویم می خواهم دنیا نباشد جه فکرهایی میکنی عزیز من؟ سکوت می کند به وضوح دردی را که با مهارت پنهان میکندبا همه وجودم حس می کنم .پرستار می آید خانمی بلوند جا افتاده وبسیار مهربان و جساس به هر حرکت بیمارش است میگویم درد دارد .دارویی مسکنی؟ به ساعتش نگاه میکند و میگوید الان دیگر اشکال ندارد براش می آورم.بعد به قاطعیت اضافه می کند:بهش بگو حق تکان خوردن از جایش را نداردار اگر ده بار هم نیاز به دستشویی داشت برایش لگن می آورم.اما از جایش بلند نشود دست چپش را هم مطلقا تکان ندهد.اینجا بخش قلب بیمارستان ساری بروک است و این خانم هدنرس اینجاست.همه پرستارها ماه هستند همه مهربان جدی و مسئول هستند. مادرم امروز وقت آنژیوگرافی داشت.از اتاق آنژیو که برگشت پرستار مرا صدا کرد:وضع وخیم تر از آنچه که فکر می کردیم هست 3رگ قلبش تا نود درصد گرفته شده دکتر به زودی می آید اما یقین دارم دستور ترخیص نخواهد داد.دکتر از راه میرسد خیلی سخت است که باور کنم متخصص قلب است اتگار تنها چند سالی با کیارش تفاوت سن دارد.دکتر معاینه می کند و آزمایشات را نگاه می کند بعد می گوید کلمه به کلمه ترجمه کن: 3رگ اصلی قلب گرفته و با توجه به نوع و محل گرفتگی من به هیچ وجه صلاح نمی بینم که شما مرخص بشوید نیاز به جراحی قلب باز دارید و این کار باید هرچه سریعتر انجام شود.تا آن زمان حق راه رفتن و حرکت کردن ندارید.می پرسم این اسرع وقت یعنی کی؟ می گوید داروهایی که مصرف میکند یک اثر جانبی دارند که سبب ضخیم شدن دیواره رگ ها می شوند.ما آنها را قطع کردیم 3 روز طول دارد تا اثر دارو از بدن خارج شود با توجه به آمادگی تیم جراحی من 5-7 روز تخمین می زنم.مادرم نگران بعد از عمل و مراقبت های لازم  است اما به او دلداری میدهم که همه چیز تحت کنترل است با برادرانم تقسیم کار می کنیم.ساعت ها به کندی می گذرند تا دکتر جراح از راه می رسد.یک پرفسور واقعی! پیرمردی کوتاه قد ولاغر اندام است با عینک و موهای بلند سفید اما بسیار فرزو چابک حرکت میکند ودر نگاهش اعتماد به نفس بی پایانی موج می زند دست که میدهیم انگار یک گیره آهنی را بدست گرفته ام از انگشتان کشیده  بلندش مهارت و استحکام می بارد.خیلی جدی شروع می کند :مادرتان میداند که نیاز به جراحی دارند؟می گویم بله.قد و وزنش را می پرسد و سری به رضایت تکان میدهد در میان بیماران فربه بخش قلب از همه قلمی تر است.دکتر وقت تلف نمی کند میگوید همین الان به سی سییو اعزام می شوند و عمل جراحی 3 روز دیگر خواهد بود.سوالی ندارید؟ می گویم با توجه به سن بالا خطری ندارد؟ می گوید 90 درصد جراحی ها روی افراد همین رنج سنی انجام می شود. مادر به سی سی یو منتقل می شود از لحظه ورود تا تعیین تاریخ عمل 12 ساعت بیشتر طول نکشید که واقعا اعجاب آور است انگار ابر و ماه خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا همه چیر به سرعت و پشت سرهم برنامه ریزی شود و دیگر کاری از دست ما برنمی آید جز اینکه دست به دعا برداریم که خداوند رحمتش را یعنی مادرمان را از ما دریغ نکند 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.