آبی آرامش

وبلاگ شخصی

آبی آرامش

وبلاگ شخصی

سفرنامه دیار شیطان بزرگ 1

براى چند کار ادارى نیاز به رفتن به سفارت ایران داشتیم اما إز آنجا که روابط ایران و کانادا (اسرائیل دوم) شکراب است سفارت مدتها بود که  بسته شده بود و ما ناچار شدیم  براى انجام این امر به واشنگتن سفر کنیم.اولش قیمت بلیط هواپیما را چک کردیم دیدیم سر به فلک میزند این شد که با همسربانو قرار گذاشتیم با ماشین برویم.راه زمینی ،836 کیلومتر ناقابل بود که 9 ساعت طول می کشید(بدون کوچکترین توقف وگرنه 11 ساعت)ودر طی آن باید از 3 ایالت نیویورک،پنسیلوانیا و مریلند عبور می کردیم تا به  منطقه واشنگتن دی سی میرسیدیم. باری اول تصمیم به کرایه کردن یک ماشین گرفتیم.بعد گفتیم چه کاری هست؟ ما که قصد تعویض ماشین را داشتیم، همین حالا این کار را می کنیم و با ماشین خودمان می رویم.قرار حرکت را برای هفته بعدش گذاشتیم و از فردا افتادیم دنبال رو به راه کردن شرایط.من از کار اول و دوم باید مرخصی میگرفتم،و همسربانو از سر کارش.وباید میرفتیم نمایندگی برای ماشین،باید به دفتر اسناد رسمی ایرانی می رفتیم برای نوشتن متن حقوقی درخواست هایمان .شهریار پسر کوچکم  هم که  همیشه یکی از برنامه هایش دیدن آمریکا بودگفت من هم می آیم.به ناچار برنامه سفر یک روزه را به سه روزه تغییر دادیم تا بادو شب اقامت بتوانیم گشتی در شهر زده و رضایت شازده را جلب کنیم.نتیجتا دومورد هماهنگی با مدرسه و رزرو هتل هم اضافه شد که این آخری را خود شهریار انجام داد وانصافا هتل خوب با امکانات و کم هزینه ای برایمان رزرو کرد اما برای گرفتن ماشین کارمان به دست انداز خورد به نحوی که تا روز حرکت کارش جور نشد این بود که اتول حودم را یک روز قبل به مکانیک سپردم تا دستی به سروروی فنی اش بکشد.و درسحرگاه  پنچشنبه  الف ثلاث مئة وأربعة وتسعون 5 صبح به راه افتادیم.مسیر تورنتو تا آبشارنیاگارا و بعد مرز بوفالو را به راحتی و سرعت طی کردیم اما از اینجا سوتی دادن های ما شروع شد.مرز جندین ورودی دارد که ماشین ها جلوی هر ورودی صفی تشکیل داده بودند ما دیدیم 3 ورودی خالی هست ورفتیم در صف یکی دو ماشینه آنجا.البته دیدیم نئون بالای کیوسک به جای اینکه مثل بقیه سبز رنگ باشد آبی است.اهمیت ندادیم اماوقتی دیدم دو ماشین جلویی دارند یک جور کارت جلوی اسکنر می گیرند،شست مان خبر دار شد که داستان چیز دیگری است اما دیر شده بود وراه برگشت نداشتیم این بود که خونسرد تا دم کیوسک رفتیم.افسر آمریکایی که خانمی بود شما نکسوس هستید؟ گفتم یعنی چی؟ دیدم پاسپورت ها را انداخت توی کشو و با دست محل بازرسی را نشان داد و گفت برو آنحا می فهمی.رفتیم آنجا و یک افسر یانکی گردن کلفت سبیلو آمد سراغ ما گفت پیاده شده از در ورودی شماره دو بروید داخل.رفتیم تو دیدیم تعدادی خلافکار یا مسئله دار مثل ما آنجا هستند.افسر غول پیکر دیگری گفتم منتظرباشیدصدایتان کنند.القصه ربع ساعتی معط شدیم تا صدایمان کردند.افسر خانمی بود که از خستگی نا نداشت و معلوم بود تمام شب بیدار بوده است پرسید چرا از نکسوس آمدید گفتم ببخشید بار اول است از مرز رد می شویم وبلد نبودیم اصلا چی هست این نکسوس؟ گفت مسیر افراد مورد اعتماد که کارت عبور مخصوص دارند پرسید برای جی به آمریکا آمدید و مقصدتان کجاست؟ گفتم گردش و مقصد واشنگتن.سوال کرد چقدر پول دارید گفتیم 60 دلار با حیرت گفت برای هر 3 نفر؟ گفتم بله نقد همین است بقیه اش در کردیت کارت هست.پرسید چی در ماشین دارید گفتم یک چمدان کوچک. گفت شیء برنده؟ گفتم نه  گفت چیزی هست که اگر دست بزنم ناراحت بشوید؟ گفتم نه سویچ را گرفت و رفت البته معلوم بود که با یک نظر طرفش را می شناسد خیلی زود برگشت و سفر خوبی برایمان آرزو کرد و اینگونه وارد ایالات متحده آمریکا شدیم

نظرات 6 + ارسال نظر
ستاریان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:41 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

جل الخالق و یا اولی العجایب که من ساعت پنج صبح کامنت می گذارم و ساعت 19:36 ثبت میشه. یحتمل ایادی شیطان بزرگ مستنطق فرستاده و جاسوس اجیر کرده اند و ساعت کامنتدونی این وبلاگ را دستکاری کرده اند برای رسیدن به مقاصد شومی که حتا دلیلش در مخیله ی ما نمی گنجد از بس که ساده ایم ما

ستاریان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:36 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

راستی پس مخلفات این وبلاگ که باید این کنار ردیف به ردیف قرار بگیرند کجاست؟

ستاریان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:35 http://www.mostafasatarean.blogsky.com

سلام
اسم این سفرنامه را باید از فرنگ تا فرنگ برای دیدن شهر قشنگ باید گذاشت تا آدم یاد آلکاپون و پلیس های گنده ی مرزی امریکا نیفته!
داشتم قیافه ای برای حالات شما در مواجهه با این انکر و منکرها مجسم می کردم که خوف ورم داشت و یهو جیغ کشیدم و الفرار که از پشت با شلیک یک گلوله شکمم مثل اون سربیه توی فیلم ترمیناتور یک سوراخ بزرگ درست شد! چرا خب با نوشتن این نوع سفرنامه ها، آدمو نصفه شبی به این توهمات میندازی داداش

همطاف یلنیز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 05:40 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام سلام
خوش آمدید به ینگه دنیااا
.
این یکی بخیر گذشت ها
منتظر ادامه سوتی ها هستیم

ناهید یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 13:07

سلام
چه جالب نوشتید ، یاد فیلمهای جنگ جهانی دوم افتادم که عده ای می خواستند از مرزها عبور کنند ، ماموران مرز ازشون کارت شناسایی یا پاسپورت می خواستند ، خیلی هیجان انگیز بود ، مطمئنم که شما از این بابت نگرانی نداشتید زیرا آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
دست شهریار عزیز هم درد نکنه از بابت رزرو هتل ، ماشاءالله برای خودش مردی شده ، خدا حفظش کنه
به هر حال سفر خوب و خوشی رو براتون آرزو می کنم .

مریم یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:30

سلام
ط.ن.ب
چه سفر غیرمنتظره ای ! من دیدم نیستید ! فکر کردم برای تعطیلات اخر هفته رفتید گل و گشت . البته نه اینقدر دووووووووووووووور !
پست تونو برای احسان خوندم وقتی رسیدم به اینجا که شهریار براتون هتل رزرو کرده ، کلی قربون صدقه ش رفتم و گفتم یعنی ماشاالله شهریار اینقدر بزرگ شده که هتل رزرو می کنه اونم تو یک کشور دیگه ؟!
وقتی رسیدم به این قسمت زدم زیر خنده (و درسحرگاه پنچشنبه الف ثلاث مئة وأربعة وتسعون 5 صبح به راه افتادیم)
الان کجایید ؟ امریکا یا کانادا ؟ واقعا جالب بود .زودتر بیاید قسمت بعد رو بنویسید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.