آبی آرامش

وبلاگ شخصی

آبی آرامش

وبلاگ شخصی

سفرنامه3

صبح زود بیدار شدیم و صبحانه مفصلی در سالن غذاخوری هتل نوش جان کرده و راهی  سفارت(دفتر حافظ منافع ایران)شدیم.کار ما در آنجا یکساعتی طول کشد و نیم ساعت هم جهت پیدا کردن بانک و واریز پول و گرفتن مانی اوردر (چیزی شبیه چک نقد)وقتمان رفت  وگفتند مدارک لازم را تا ده روز دیگر برایمان پست خواهند کرد بعد از آن راهی کاخ سفید شدیم.طبق معمول شهرهایی اینچنین به سختی جای پارکی پیدا کردیم و سپس قدم زنان به سمت ورودی غربی کاخ رفتیم در گیت امنیتی دو مامور نشسته بودند و پرنده اطرافشان پر نمی زد خیلی خونسرد رفتیم جلو وگفتیم می خواهیم از کاخ سفید بازید کنیم.دو مامور با تعجب نگاهی به هم کردند و سراپای ما خصوصا حجاب همسربانورا نگاه کردند و یکیشان سری تکان داد و گفت no wayگفتیم چرا؟ مگر تور بازدید از کاخ نیست؟ حالاما مجزا امدیم جواب داد هربازدیدى از کاخ باید از سه ماه قبل رزرو شده باشد(احتمالا براى چک آپ امنیتى) به ناچار بیرون آمدیم(البته بعدا به طرز بسیار جالبی موفق به دیدن اوباما و عکس گرفتن با او شدیم)واز پشت نرده های کاخ به سمت موزه مادام Tussauds که نمیدانم چرا در ایران مادام توسو تلفظ میشودبه راه افتادیم در قسمتی که کاخ از دور پیدا بود غلغله عجیبی بر پا بود باور نمیکنید اگر بگویم مردم از ملیت های مختلف چنان رو به کاخ کرنش می کردند که انگار العیذبالله رو به قبله ایستاده اند باری در گرمای 30 درجه وشرجی وحشتناک مسیر 1800 متری را طی کرده و بهwax museum وارد شدیم در درب ورودی مجسمه مرلبین مونرو قرار داشت وداخل به صورت راهروهای تودرتو بودودر هر قسمتی مجسمه مشاهیر آمریکا نصب شده بوداز روسای جمهور اولیه گرفته تا ژنرال رابرت لی وافراد مشهور از سیاستمدار وخواننده وفضانورد گرفته تا رقاص با بیشترشان عکس گرفتم و آخر سر باراک و میشل اوباما را هم دیدیم البته هرچقدر که سوراخ سنبه های مادام توسو(موزه مادام توسو) را گشتم مگا استار دوران کودکیم یعنی الویس پریسلی را ندیدم که جای بسیار تعجب داشت چون حتی مجسمه های مایلی سایرس والتون جان هم آنجا بود از آنجا که بیرون آمدیم در یک مرکز خرید بزرگ که دهها رستوران داشت توقف کرده و پیتزا یی برای کسب انرژی زده و به سمت موزه تاریخ طبیعی رفتیم.این را بگویم که جز موزه مادام توسو همه موزه های دیگر ورودش رایگان بود و این موزه که به علت ضیغ وقت و خستگی آخرین بازدید ما بود،موزه ای عظیم در 4 طبقه بود که دیدن آن خودش لااقل یکروز کامل وقت می خواست در آنجا موجودات را طبقه بندی کرده بودند و از اقیانوس وآبزیان شروع شده بعد پرندگان وسپس پستانداران و عاقبت حشرات برای آنکه عظمت انجا را درک کنید بگویم که در ورودی یک فیل و یک نهنگ خشک شده قرار داشت و اسکلت انواع دایناسورها وجود داشت در قسمت پستانداران بخشی به تکامل انسان اختصاص داده بودند که از عکس مجسمه ماکت اسکلت پر بود.ضمنا 3 سینمای کوچک هم در موزه بود که فیلم های علمی با توضیحات چهش می کرد و در گوشه و کنار دستگاه هایی بر روی کامپیوتر نصب بود که چیزهای جالبی نشان میداد مثلا یکی از آدم عکس می انداخت و بعد تصویری نشان میداد که اگر مثلا انسان نئاندرتال بودی چه شکلی میشدی و غیره اما جالب ترین بخش به نظرم قسمت سنگ ها و معادن بود.در آنجا از تکه ای از سنگ ماه گرفته تا انواع کانی ها و سنگ های قیمتی و جود داشت مثلا یاقوت چگونه بوجود می آید و در طبیعت به چه شکلی وجود دارد تا قطعات بسیار بزرگ از هرنوع جواهر و انواع آن مثلا من تا به حال الماس طلایی ندیده بودم.الماسی بود بسیار شفاف اما انگار یک نور طلایی در خودش داشت وسنگ هایی که در تاریکی برق می زدند



سفرنامه2

اگر در دل بهشت راه هایی وجود داشته باشد یقینا جاده های آمریکای شمالی کپی برابر اصل آنها است.کانادا کشور سرسبزیست اما آمریکا به مراتب سبزتر است.خیلی ها معتقدند که آمریکایی ها در دوران استعمار تا هر جا که خوش آب و هوا بود به خودشان ضمیمه کردند اما نتوانستند نیاگارا را بگیرند و در جنگ معروف(کوین استون) از کانادایی ها شکست خوردند در نتیجه آبشار نیاگارا در خاک کانادا و جند آبشار فرعی در خاک آمریکا باقی ماند.القصه از بوفالو که اولین شهر مرزی آمریکا است 3 راه به سمت واشنگتن می رود که ما بر اساس:خیر الامور اوسطها راه میانی را انتخاب کردیم و اشتباه کردیم چون این مسیر به صورت پلکانی از دل شهرهای کوچک وروستاها عبور می کرد وکلی وفت ما را گرفت حدودا نیمی از مسیر به این صورت بود تا عاقبت به اتوبان درست و درمانی خوردیم که بقیه مسیررا صاف به سمت مقصد رفت.اولین ایالت آمریکا نیویورک بود که ما از حاشیه شرقی آن عبور کردیم دومین ایالت پنسیلوانیا و آخرین ایالت مریلند بودند.خود واشنگتن دی سی نه شهر است و نه ایالت ونه تابع هیچ ایالتی.بلکه قسمتهایی از مریلند و ویرجبنبا را جدا کرده ومحدوده واشنگتن دی سی را ساخته اند.این را هم عرض کنم که از ابتدا تا انتهای مسیر یا از دل جنگل می گذشت ویا کوهسارهای جنگلپوش خصوصا پنسیلوانیا که بهشتی است برای خودش.باری با ورود به اتوبان سرعت گرفتیم و نهایتا حدود ساعت 3/30 به واشنگتن رسیدیم به مدد جی پی اس مسیر سفارت را یافتیم اما اسیر ترافیک وحشتناکی شدیم که مسیر 10 دقیقه ای را حدود 45 دقیقه طول داد وقتی به سفارت رسیدیم آقای مسن و موقری(ته ریش انگشتر عقیق سر طاس وجای مهر در پیشانی)در قسمت پذیرش حرف های ماراشنید ومدارک مارا دید و گفت امروز دیر است فردا ساعت 8 برگردید چند فرم هم به ما داد که پر کنیم دوباره مسیر پر ترافیک را طی کرده و به هتل رسیدیم.شهریار باوسواس ظاهر هتل را برانداز کرد اما وقتی محوطه گلکاری شده و استخر و ورودی شیک آن را دید  خیالش راحت شد و برخورد خوب پرسنل واتاقی که به جای کلید با کارت باز می شد ،تخت خواب های دبل با 4 بالش ،تلوزیون 42 اینچ و وایفای.را که دید لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت دیدید چه جای خوبی براتون گرفتم؟ در اتاق زونکنی بود که آدرس محل های مورد نیاز از رستوران وبیمارستان تا محل های دیدنی با آدرس و نقشه وفاصله از هتل در آن درج شده بود نمیدانستیم واشنگتن این همه جای دیدنی دارد البته بیشترشان موزه بودند و اکثرا در مجموعه ای به نام (نشنال مال) در نزدیکی کاخ سفید وبرچ یادبود قرار گرفته اند.در کمتر از نیم ساعت راهی آنجا شدیم و به زحمت جای پارکی پیداکرده و پیاده به راه افتادیم اما فهمیدیم در این شهر همه جا از اداری وسیاحتی ساعت 6 تعطیل می شونداین بود که چند عکس انداختیم وتا به خودمان بجنبیم ساعت شد 8/30.رستوران نیمه ایرانی پیدا کرده و شام را بر بدن زدیم وبه هتل برگشتیم ودر شرایطی که شهریار تلوزیون می دید و همسربانو با ایران چت میکرد من چنان بیهوش شدم که گویی از دار دنیا رفتم

موزه تاریخ طبیعی-برج یادبود

سفرنامه دیار شیطان بزرگ 1

براى چند کار ادارى نیاز به رفتن به سفارت ایران داشتیم اما إز آنجا که روابط ایران و کانادا (اسرائیل دوم) شکراب است سفارت مدتها بود که  بسته شده بود و ما ناچار شدیم  براى انجام این امر به واشنگتن سفر کنیم.اولش قیمت بلیط هواپیما را چک کردیم دیدیم سر به فلک میزند این شد که با همسربانو قرار گذاشتیم با ماشین برویم.راه زمینی ،836 کیلومتر ناقابل بود که 9 ساعت طول می کشید(بدون کوچکترین توقف وگرنه 11 ساعت)ودر طی آن باید از 3 ایالت نیویورک،پنسیلوانیا و مریلند عبور می کردیم تا به  منطقه واشنگتن دی سی میرسیدیم. باری اول تصمیم به کرایه کردن یک ماشین گرفتیم.بعد گفتیم چه کاری هست؟ ما که قصد تعویض ماشین را داشتیم، همین حالا این کار را می کنیم و با ماشین خودمان می رویم.قرار حرکت را برای هفته بعدش گذاشتیم و از فردا افتادیم دنبال رو به راه کردن شرایط.من از کار اول و دوم باید مرخصی میگرفتم،و همسربانو از سر کارش.وباید میرفتیم نمایندگی برای ماشین،باید به دفتر اسناد رسمی ایرانی می رفتیم برای نوشتن متن حقوقی درخواست هایمان .شهریار پسر کوچکم  هم که  همیشه یکی از برنامه هایش دیدن آمریکا بودگفت من هم می آیم.به ناچار برنامه سفر یک روزه را به سه روزه تغییر دادیم تا بادو شب اقامت بتوانیم گشتی در شهر زده و رضایت شازده را جلب کنیم.نتیجتا دومورد هماهنگی با مدرسه و رزرو هتل هم اضافه شد که این آخری را خود شهریار انجام داد وانصافا هتل خوب با امکانات و کم هزینه ای برایمان رزرو کرد اما برای گرفتن ماشین کارمان به دست انداز خورد به نحوی که تا روز حرکت کارش جور نشد این بود که اتول حودم را یک روز قبل به مکانیک سپردم تا دستی به سروروی فنی اش بکشد.و درسحرگاه  پنچشنبه  الف ثلاث مئة وأربعة وتسعون 5 صبح به راه افتادیم.مسیر تورنتو تا آبشارنیاگارا و بعد مرز بوفالو را به راحتی و سرعت طی کردیم اما از اینجا سوتی دادن های ما شروع شد.مرز جندین ورودی دارد که ماشین ها جلوی هر ورودی صفی تشکیل داده بودند ما دیدیم 3 ورودی خالی هست ورفتیم در صف یکی دو ماشینه آنجا.البته دیدیم نئون بالای کیوسک به جای اینکه مثل بقیه سبز رنگ باشد آبی است.اهمیت ندادیم اماوقتی دیدم دو ماشین جلویی دارند یک جور کارت جلوی اسکنر می گیرند،شست مان خبر دار شد که داستان چیز دیگری است اما دیر شده بود وراه برگشت نداشتیم این بود که خونسرد تا دم کیوسک رفتیم.افسر آمریکایی که خانمی بود شما نکسوس هستید؟ گفتم یعنی چی؟ دیدم پاسپورت ها را انداخت توی کشو و با دست محل بازرسی را نشان داد و گفت برو آنحا می فهمی.رفتیم آنجا و یک افسر یانکی گردن کلفت سبیلو آمد سراغ ما گفت پیاده شده از در ورودی شماره دو بروید داخل.رفتیم تو دیدیم تعدادی خلافکار یا مسئله دار مثل ما آنجا هستند.افسر غول پیکر دیگری گفتم منتظرباشیدصدایتان کنند.القصه ربع ساعتی معط شدیم تا صدایمان کردند.افسر خانمی بود که از خستگی نا نداشت و معلوم بود تمام شب بیدار بوده است پرسید چرا از نکسوس آمدید گفتم ببخشید بار اول است از مرز رد می شویم وبلد نبودیم اصلا چی هست این نکسوس؟ گفت مسیر افراد مورد اعتماد که کارت عبور مخصوص دارند پرسید برای جی به آمریکا آمدید و مقصدتان کجاست؟ گفتم گردش و مقصد واشنگتن.سوال کرد چقدر پول دارید گفتیم 60 دلار با حیرت گفت برای هر 3 نفر؟ گفتم بله نقد همین است بقیه اش در کردیت کارت هست.پرسید چی در ماشین دارید گفتم یک چمدان کوچک. گفت شیء برنده؟ گفتم نه  گفت چیزی هست که اگر دست بزنم ناراحت بشوید؟ گفتم نه سویچ را گرفت و رفت البته معلوم بود که با یک نظر طرفش را می شناسد خیلی زود برگشت و سفر خوبی برایمان آرزو کرد و اینگونه وارد ایالات متحده آمریکا شدیم

برای یک لبخند...

برای خندیدن
هنوز راه‌های زیادی پیدا می‌شود
می‌توانی جلوی آینه بایستی و
برای خودت شکلک دربیاوری
این کار فقط یک‌بار خنده‌دار است

می‌توانی بنشینی و
حماقت‌های زندگی‌ات را
یکی یکی پیش رو بگذاری و بشماری
این خنده‌های بی‌شماری را در پی خواهد داشت
اگرچه کمی تلخ

یا اگر هیچ‌یک میسر نشد
بی‌دلیل بلند شو بلند
قاه قاه بخند
قهقهه‌های هیستریک هم
گاهی گرهی را باز می‌کنند
بگذار بگویند دیوانه‌ای
وقتی‌که دیوانگی
تنها مجالِ توست برای خندیدن

اگر باز نشد
روی میز
دست‌هایت را به هم حلقه کن
پیشانیت را روی انگشت‌های درهم فرورفته‌ات بگذار
و زار زار گریه کن
آن‌قدر گریه کن
تا گریه‌ها تمام شوند
حتماً دیگر در تو جایی باز خواهد شد
برای یک لبخند

شهاب مقربین

کانادا...اسکای

خیلی ها به من میگویند تو برای چی هی ایران،ایران میکنی؟خانواده و مادر وبرادران و فامیل ها همه اینجا هستند دلت برای بسیج های ساندیس خور تنگ شده یا برای گرانی یا برای آلودگی هوا؟...راستش من اصلا دلم نبود که به کانادا بیایم.درست است که خانواده و پدرومادرم آنجا بودند اما ده سال دوری باعث شده بود با دلتنگی کناربیایم وفکر اینکه سالی یک بار همدیگر را ببینیم کافی بود.همسربانو که هیچ کس را در کانادا نداشت وبسیار به فامیل پرجمعیت و دوستانش وابسته بود که اصلا دوست نداشت بیاید.اما شرایط طوری شد که آمدیم برای زندگی بهتر برای آینده بجه ها برای....اوایل وقتی یک ایرانی میدیدیم با خوشحالی میگفتیم یک ایرانی! مغازه های ایرانی با تک ماکارون و رب یک ویک و....رستوران ایرانی با چلوکباب  قلیان و...شرینی فروشی ایرانی با نان خامه ای ورولت.پلازای ایران ها با مغازه های ایرانی  قصابی،کتاب فروشی،فرش فروشی،خاتم وصنایع دستی و...به خودمان گفتیم یک ایران کوچک همین جا درست شده با همین ها می شود خوش بود مسجد امام علی ومهدی تورنتو هم بود و اتفاقا اول محرم بود .رفتیم سینه زنی و عزاداری محرم اما فکر می کنم بیشتر اشک چشم ما، اشک دلتنگی و غربت بود.نمیشد ...نمی شود ! هرکار که بکنی هیچ کجای دنیا ایران نمی شود.انگار آن خاک وآن هوا وآن اتمسفر با همه جای دنیا فرق دارد اینجا می شود زندگی کرد اما نمی شود خوش بود آنجا هم میشد زندگی کرد اما یک جور دیگر نمیشد خوش بود.حکایت ما مثل خیلی های دیگر حکایت یک بام و دو هوا هست خیلی ها بودند که رفتند و گفتند هرگز بر نمیگردیم اما دوسه یال بعد دوباره سرو کله اشان پیدا شد.انگار اگر پول داشته باشی که لااقل سالی یک بار اران بروی ایران،اینجا برای زندگی بیشتر به درد میخود اما هرگز،هرگز و هرگز نمشود بدون ایران زندگی کرد

حکایت ما در اسکای حکایت ایرانی های مهاجر است تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...


پ.ن:کسی میداند چطور میشود کاری کرد که نظرات تاییدی نباشند؟