آبی آرامش

وبلاگ شخصی

آبی آرامش

وبلاگ شخصی

به آرامی...

دو هفته پیش شرکت کار سومم قانونی گذاشت که تا نمیپذیرفتم اجازه ادامه کار نداشتم.قانونی که از دید من بسیار ناعادلانه بود.این کار برایم مهم بود ودرآمد آن سبب شده بود که خرج و دخلم خوب جور دربیاید و بیشتر اوقات بدون دلهره یا حساب و کتاب کردن دست به جیب ببرم،چیزی که در ده سال اخیر به ندرت اتفاق افتاده بود.اما این قانون انگار قطره آخر برای پرکردن پیمانه صبر من بود. یادم است که پل گالیکو  در باره نویسنده شدنش گفته بود که همواره به نوشتن علاقه مند بوده است اما خیلی دیر به نویسندگی روی آورده بود.میگفت وقتی تصمیمم را گرفتم،به نحو جبران ناپذیری شروع به خراب کردن پل های پشت سرم کردم. من هم همیشه عاشق کشاورزی بودم و همه عمرم آرزوی داشتن مزرعه ای از آن خودم را داشتم و اصلا آمدنم به کانادا برای محقق شدن این آرزو بود.اما به محض رسیدن درگیر کار کردن برای تامین خانواده شده بودم و هرچه زمان بیشتری می گذشت من به مقدار و تعداد کارهایم اضافه می کردم و ای عجب که هرچه بشتر تلاش میکردم،هرچه بیشتر کار می کردم،زندگی و هزینه هایش هم به همان نسبت از من جلوتر می رفتند.از وقتی از ایران برگشتم حال و هوایم عوض شده بود انگار با رفتن به ابوریحان و دیدن دوستانم به یاد آورده بودم وضعیت من این نباید باشد.وقتی برگشتم چند بار به خودم نگاه کردم و گفتم داری پیر میشی،پس کی  شروع میکنی؟ اصلا تو که ای؟ چه ای؟و کجای زندگی ایستاده ای؟ یاد شعر پابلو نرودا افتادم همان که میگوید: به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر هنگامیکه با شغلت یا عشقت شاد نیستی آن را عوض نکنی. این شد که تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده به رویای قدیمی ام جامه عمل بپوشانم. قبلا از مشاور املاکم خواسته بودم مضنه قیمت ملک در جاهای مختلف را برایم در بیاورد او هم جند نمونه زمین(همه یک اندازه و دونیم هکتاری)معرفی کرد یکیشان خیلی عالی بود(70000 دلار) و به فاصله 45 دقیقه تا محل زندگیم و بر اساس برنامه ریزی شهرداری محل ،در بیست سال آینده کاربری اش از کشاورزی به مسکونی تغییر میکرد و این سود آوری مضاعف بود  اما کار تولید گل و گیاه کاری است که در دراز مدت جواب میدهد و من نیاز به درآمد ماهیانه داشتم تا اموراتم بگذرد این شد که به فکر مرغداری افتادم.میتوانستم یک سالن هزار متری داشته باشم تا در هر دوره 6 هزار جوجه بریزم وچون می شود 5 دوره جوجه ریزی در سال داشت،میشد به درآمد آن برای گذران اتکا کرد و به تدریج گلخانه ها را هم راه انداخت.در مرحله بعد تحقیق کردم و فهمیدم تولید مرغ در کانادا بر اساس کوتا( qouta)یا سهمیه امکان پذیر است و کوتا را اتحادیه مرغ داران میدهد اما برای دادن آن هم باید زمینی به نام خودم داشته باشم و هم طرح توجیه اقتصادی داشته باشم.برای داشتن چنین طرحی باید از هزینه های جاری:هزینه جوجه،دان مرغ،... و ثابت:هزینه ساخت سوله،تجهیزات اطلاع می داشتم و میقهمیدم دانه،جوجه و..را از کجا تهیه کنم،قیمت گوشت  و شرایط تولید را میدانستم وبسایت اتحادیه هم خیلی گیج کننده بود و من حتی نمیدانستم مسول چنین پروژه ای چه کسی است این بود که دل را به دریا زدم و مسیر صد کیلومتری تا برلینگتون را طی کردم و رفتم اتحادیه.آنجا فهمیدم مسئولی که میت.اند جوابگوی من باشد خانمی است به اسم سندی.که آن روز کلا وقتش پر بود.ایمیلش را به من دادند که قرار ملاقات بگذارم.رفتم و چند روز بعد برایش ایمیل زدم و داستان را گفتم و او جواب داد و بعد از چند بار ایمیل ردوبدل کردن عاقبت قرار برای دوشنبه هفته پیش شد دوشنبه رفتم و در کمال تعجب دیدم سندی نیست.منشی بهش زنگ زد و او حواب داد که با ایمیل مرا خبردار کرده بوده که در برف گیر کرده و نمیتواند بیاید.خلاصه قرار بعدی ما دو شنبه است و من با مرور کردن وبسایت به کلی اطلاعات جدید رسیدم،قهمیدم که هفت خوان رستم است.اتحادیه جنان موشکافانه و مستمر تولید کنندگان را زیر نظر دارد که بیا و ببین.واینطور نیست که اگر کوتا را خریدی تا ابد از آن توست و با کوچکترین انحرافی از چهارچوب قوانین اتحادیه،سهمیه ات لغو می شود.البته این روش این مزیت را هم دارد که اتحادیه همواره آماده کمک و مشاوره دادن هست و از طرف دیگر فروش تضمین شده است و نیاز به رقابت با سایرین برای فروش نداریم.

سفرنامه3

صبح زود بیدار شدیم و صبحانه مفصلی در سالن غذاخوری هتل نوش جان کرده و راهی  سفارت(دفتر حافظ منافع ایران)شدیم.کار ما در آنجا یکساعتی طول کشد و نیم ساعت هم جهت پیدا کردن بانک و واریز پول و گرفتن مانی اوردر (چیزی شبیه چک نقد)وقتمان رفت  وگفتند مدارک لازم را تا ده روز دیگر برایمان پست خواهند کرد بعد از آن راهی کاخ سفید شدیم.طبق معمول شهرهایی اینچنین به سختی جای پارکی پیدا کردیم و سپس قدم زنان به سمت ورودی غربی کاخ رفتیم در گیت امنیتی دو مامور نشسته بودند و پرنده اطرافشان پر نمی زد خیلی خونسرد رفتیم جلو وگفتیم می خواهیم از کاخ سفید بازید کنیم.دو مامور با تعجب نگاهی به هم کردند و سراپای ما خصوصا حجاب همسربانورا نگاه کردند و یکیشان سری تکان داد و گفت no wayگفتیم چرا؟ مگر تور بازدید از کاخ نیست؟ حالاما مجزا امدیم جواب داد هربازدیدى از کاخ باید از سه ماه قبل رزرو شده باشد(احتمالا براى چک آپ امنیتى) به ناچار بیرون آمدیم(البته بعدا به طرز بسیار جالبی موفق به دیدن اوباما و عکس گرفتن با او شدیم)واز پشت نرده های کاخ به سمت موزه مادام Tussauds که نمیدانم چرا در ایران مادام توسو تلفظ میشودبه راه افتادیم در قسمتی که کاخ از دور پیدا بود غلغله عجیبی بر پا بود باور نمیکنید اگر بگویم مردم از ملیت های مختلف چنان رو به کاخ کرنش می کردند که انگار العیذبالله رو به قبله ایستاده اند باری در گرمای 30 درجه وشرجی وحشتناک مسیر 1800 متری را طی کرده و بهwax museum وارد شدیم در درب ورودی مجسمه مرلبین مونرو قرار داشت وداخل به صورت راهروهای تودرتو بودودر هر قسمتی مجسمه مشاهیر آمریکا نصب شده بوداز روسای جمهور اولیه گرفته تا ژنرال رابرت لی وافراد مشهور از سیاستمدار وخواننده وفضانورد گرفته تا رقاص با بیشترشان عکس گرفتم و آخر سر باراک و میشل اوباما را هم دیدیم البته هرچقدر که سوراخ سنبه های مادام توسو(موزه مادام توسو) را گشتم مگا استار دوران کودکیم یعنی الویس پریسلی را ندیدم که جای بسیار تعجب داشت چون حتی مجسمه های مایلی سایرس والتون جان هم آنجا بود از آنجا که بیرون آمدیم در یک مرکز خرید بزرگ که دهها رستوران داشت توقف کرده و پیتزا یی برای کسب انرژی زده و به سمت موزه تاریخ طبیعی رفتیم.این را بگویم که جز موزه مادام توسو همه موزه های دیگر ورودش رایگان بود و این موزه که به علت ضیغ وقت و خستگی آخرین بازدید ما بود،موزه ای عظیم در 4 طبقه بود که دیدن آن خودش لااقل یکروز کامل وقت می خواست در آنجا موجودات را طبقه بندی کرده بودند و از اقیانوس وآبزیان شروع شده بعد پرندگان وسپس پستانداران و عاقبت حشرات برای آنکه عظمت انجا را درک کنید بگویم که در ورودی یک فیل و یک نهنگ خشک شده قرار داشت و اسکلت انواع دایناسورها وجود داشت در قسمت پستانداران بخشی به تکامل انسان اختصاص داده بودند که از عکس مجسمه ماکت اسکلت پر بود.ضمنا 3 سینمای کوچک هم در موزه بود که فیلم های علمی با توضیحات چهش می کرد و در گوشه و کنار دستگاه هایی بر روی کامپیوتر نصب بود که چیزهای جالبی نشان میداد مثلا یکی از آدم عکس می انداخت و بعد تصویری نشان میداد که اگر مثلا انسان نئاندرتال بودی چه شکلی میشدی و غیره اما جالب ترین بخش به نظرم قسمت سنگ ها و معادن بود.در آنجا از تکه ای از سنگ ماه گرفته تا انواع کانی ها و سنگ های قیمتی و جود داشت مثلا یاقوت چگونه بوجود می آید و در طبیعت به چه شکلی وجود دارد تا قطعات بسیار بزرگ از هرنوع جواهر و انواع آن مثلا من تا به حال الماس طلایی ندیده بودم.الماسی بود بسیار شفاف اما انگار یک نور طلایی در خودش داشت وسنگ هایی که در تاریکی برق می زدند



سفرنامه2

اگر در دل بهشت راه هایی وجود داشته باشد یقینا جاده های آمریکای شمالی کپی برابر اصل آنها است.کانادا کشور سرسبزیست اما آمریکا به مراتب سبزتر است.خیلی ها معتقدند که آمریکایی ها در دوران استعمار تا هر جا که خوش آب و هوا بود به خودشان ضمیمه کردند اما نتوانستند نیاگارا را بگیرند و در جنگ معروف(کوین استون) از کانادایی ها شکست خوردند در نتیجه آبشار نیاگارا در خاک کانادا و جند آبشار فرعی در خاک آمریکا باقی ماند.القصه از بوفالو که اولین شهر مرزی آمریکا است 3 راه به سمت واشنگتن می رود که ما بر اساس:خیر الامور اوسطها راه میانی را انتخاب کردیم و اشتباه کردیم چون این مسیر به صورت پلکانی از دل شهرهای کوچک وروستاها عبور می کرد وکلی وفت ما را گرفت حدودا نیمی از مسیر به این صورت بود تا عاقبت به اتوبان درست و درمانی خوردیم که بقیه مسیررا صاف به سمت مقصد رفت.اولین ایالت آمریکا نیویورک بود که ما از حاشیه شرقی آن عبور کردیم دومین ایالت پنسیلوانیا و آخرین ایالت مریلند بودند.خود واشنگتن دی سی نه شهر است و نه ایالت ونه تابع هیچ ایالتی.بلکه قسمتهایی از مریلند و ویرجبنبا را جدا کرده ومحدوده واشنگتن دی سی را ساخته اند.این را هم عرض کنم که از ابتدا تا انتهای مسیر یا از دل جنگل می گذشت ویا کوهسارهای جنگلپوش خصوصا پنسیلوانیا که بهشتی است برای خودش.باری با ورود به اتوبان سرعت گرفتیم و نهایتا حدود ساعت 3/30 به واشنگتن رسیدیم به مدد جی پی اس مسیر سفارت را یافتیم اما اسیر ترافیک وحشتناکی شدیم که مسیر 10 دقیقه ای را حدود 45 دقیقه طول داد وقتی به سفارت رسیدیم آقای مسن و موقری(ته ریش انگشتر عقیق سر طاس وجای مهر در پیشانی)در قسمت پذیرش حرف های ماراشنید ومدارک مارا دید و گفت امروز دیر است فردا ساعت 8 برگردید چند فرم هم به ما داد که پر کنیم دوباره مسیر پر ترافیک را طی کرده و به هتل رسیدیم.شهریار باوسواس ظاهر هتل را برانداز کرد اما وقتی محوطه گلکاری شده و استخر و ورودی شیک آن را دید  خیالش راحت شد و برخورد خوب پرسنل واتاقی که به جای کلید با کارت باز می شد ،تخت خواب های دبل با 4 بالش ،تلوزیون 42 اینچ و وایفای.را که دید لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت دیدید چه جای خوبی براتون گرفتم؟ در اتاق زونکنی بود که آدرس محل های مورد نیاز از رستوران وبیمارستان تا محل های دیدنی با آدرس و نقشه وفاصله از هتل در آن درج شده بود نمیدانستیم واشنگتن این همه جای دیدنی دارد البته بیشترشان موزه بودند و اکثرا در مجموعه ای به نام (نشنال مال) در نزدیکی کاخ سفید وبرچ یادبود قرار گرفته اند.در کمتر از نیم ساعت راهی آنجا شدیم و به زحمت جای پارکی پیداکرده و پیاده به راه افتادیم اما فهمیدیم در این شهر همه جا از اداری وسیاحتی ساعت 6 تعطیل می شونداین بود که چند عکس انداختیم وتا به خودمان بجنبیم ساعت شد 8/30.رستوران نیمه ایرانی پیدا کرده و شام را بر بدن زدیم وبه هتل برگشتیم ودر شرایطی که شهریار تلوزیون می دید و همسربانو با ایران چت میکرد من چنان بیهوش شدم که گویی از دار دنیا رفتم

موزه تاریخ طبیعی-برج یادبود

سفرنامه دیار شیطان بزرگ 1

براى چند کار ادارى نیاز به رفتن به سفارت ایران داشتیم اما إز آنجا که روابط ایران و کانادا (اسرائیل دوم) شکراب است سفارت مدتها بود که  بسته شده بود و ما ناچار شدیم  براى انجام این امر به واشنگتن سفر کنیم.اولش قیمت بلیط هواپیما را چک کردیم دیدیم سر به فلک میزند این شد که با همسربانو قرار گذاشتیم با ماشین برویم.راه زمینی ،836 کیلومتر ناقابل بود که 9 ساعت طول می کشید(بدون کوچکترین توقف وگرنه 11 ساعت)ودر طی آن باید از 3 ایالت نیویورک،پنسیلوانیا و مریلند عبور می کردیم تا به  منطقه واشنگتن دی سی میرسیدیم. باری اول تصمیم به کرایه کردن یک ماشین گرفتیم.بعد گفتیم چه کاری هست؟ ما که قصد تعویض ماشین را داشتیم، همین حالا این کار را می کنیم و با ماشین خودمان می رویم.قرار حرکت را برای هفته بعدش گذاشتیم و از فردا افتادیم دنبال رو به راه کردن شرایط.من از کار اول و دوم باید مرخصی میگرفتم،و همسربانو از سر کارش.وباید میرفتیم نمایندگی برای ماشین،باید به دفتر اسناد رسمی ایرانی می رفتیم برای نوشتن متن حقوقی درخواست هایمان .شهریار پسر کوچکم  هم که  همیشه یکی از برنامه هایش دیدن آمریکا بودگفت من هم می آیم.به ناچار برنامه سفر یک روزه را به سه روزه تغییر دادیم تا بادو شب اقامت بتوانیم گشتی در شهر زده و رضایت شازده را جلب کنیم.نتیجتا دومورد هماهنگی با مدرسه و رزرو هتل هم اضافه شد که این آخری را خود شهریار انجام داد وانصافا هتل خوب با امکانات و کم هزینه ای برایمان رزرو کرد اما برای گرفتن ماشین کارمان به دست انداز خورد به نحوی که تا روز حرکت کارش جور نشد این بود که اتول حودم را یک روز قبل به مکانیک سپردم تا دستی به سروروی فنی اش بکشد.و درسحرگاه  پنچشنبه  الف ثلاث مئة وأربعة وتسعون 5 صبح به راه افتادیم.مسیر تورنتو تا آبشارنیاگارا و بعد مرز بوفالو را به راحتی و سرعت طی کردیم اما از اینجا سوتی دادن های ما شروع شد.مرز جندین ورودی دارد که ماشین ها جلوی هر ورودی صفی تشکیل داده بودند ما دیدیم 3 ورودی خالی هست ورفتیم در صف یکی دو ماشینه آنجا.البته دیدیم نئون بالای کیوسک به جای اینکه مثل بقیه سبز رنگ باشد آبی است.اهمیت ندادیم اماوقتی دیدم دو ماشین جلویی دارند یک جور کارت جلوی اسکنر می گیرند،شست مان خبر دار شد که داستان چیز دیگری است اما دیر شده بود وراه برگشت نداشتیم این بود که خونسرد تا دم کیوسک رفتیم.افسر آمریکایی که خانمی بود شما نکسوس هستید؟ گفتم یعنی چی؟ دیدم پاسپورت ها را انداخت توی کشو و با دست محل بازرسی را نشان داد و گفت برو آنحا می فهمی.رفتیم آنجا و یک افسر یانکی گردن کلفت سبیلو آمد سراغ ما گفت پیاده شده از در ورودی شماره دو بروید داخل.رفتیم تو دیدیم تعدادی خلافکار یا مسئله دار مثل ما آنجا هستند.افسر غول پیکر دیگری گفتم منتظرباشیدصدایتان کنند.القصه ربع ساعتی معط شدیم تا صدایمان کردند.افسر خانمی بود که از خستگی نا نداشت و معلوم بود تمام شب بیدار بوده است پرسید چرا از نکسوس آمدید گفتم ببخشید بار اول است از مرز رد می شویم وبلد نبودیم اصلا چی هست این نکسوس؟ گفت مسیر افراد مورد اعتماد که کارت عبور مخصوص دارند پرسید برای جی به آمریکا آمدید و مقصدتان کجاست؟ گفتم گردش و مقصد واشنگتن.سوال کرد چقدر پول دارید گفتیم 60 دلار با حیرت گفت برای هر 3 نفر؟ گفتم بله نقد همین است بقیه اش در کردیت کارت هست.پرسید چی در ماشین دارید گفتم یک چمدان کوچک. گفت شیء برنده؟ گفتم نه  گفت چیزی هست که اگر دست بزنم ناراحت بشوید؟ گفتم نه سویچ را گرفت و رفت البته معلوم بود که با یک نظر طرفش را می شناسد خیلی زود برگشت و سفر خوبی برایمان آرزو کرد و اینگونه وارد ایالات متحده آمریکا شدیم